پلاک هفت

تراوشات ذهنی یک بچه حزب اللهی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

فرماندهان : حاج کاظم نجفی رستگار

برای مشاهده تصویر در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید


... در کنار سنگ دیگری ایستاد، حاج حسین اسکندر لو! همان طور که به سنگ قبر خیره شده بود، شروع به سخن گفتن کرد:
-من کاظم نجفی رستگار، فرزند علی اصغر هستم. شماره شناسنامه ام 459 است و متولد سوم فروردین سال 1339 در جایی اطراف شهر ری به نام اشرف آباد هستم. پدرم کشاورز بود و مادرم خانه دار. من هم دومین پسر خانواده ای نه نفره هستم. در حال حاضر و انشاالله تا انقلاب مهدی (عج) پاسدار هستم. خوب سوال بعدی. دوباره به سمت قطعه 24 به راه افتادیم. حاج کاظم نگاهی به من کرد. با دیدن هیجان من خنده اش می گرفت.
- حاجی چطور شد وارد سپاه شدی؟
-هیچ طور، امام دستور دادند، ما هم مثل خیلی های دیگه رفتیم پادگان ولی عصر و اسم نوشتیم، بعد هم آموزش نظامی...
معلوم بود که از گفتن اصل جریان طفره می رود؛ ایستادم و کلامش را بریدم:
-نه حاجی، آن خواب را تعریف کن.
اما او نایستاد و قدم زنان از کنارم گذشت.
-کدام خواب؟
-اذیت نکن حاجی، من که از مادرت جریان را شنیدم، می خواهم از زبان خود شما بشنوم.
و به دنبالش دویدم و دوباره پیش رویش ایستادم، نگاه ملتمسانه ام را به چشمانش دوختم. دستی به شا نه ام زد.
-باشه بابا، دل شما بچه بسیجی ها را نمی شه شکست. همان سال 58 بود و خواستم عضو سپاه بشم، اما مادرم موافق نبود، من هم روی حرف ایشان حرفی نمی زدم. یک شب خواب دیدم که مرد سبز پوشی آمد و یک دست لباس سبز نظامی با آرم سپاه به من داد و گفت: بپوش، اینها متعلق به توست. خیلی ترسیده بودم، با سر و صدا از خواب پریدم. حاج خانم بنده خدا هم بیدار شد و برایم آب آورد و جریان را پرسید. در حالی که نمی توانستم جلوی گریه خودم را بگیرم، برایش تعریف کردم. فردا صبح گفت: برو اسمت را بنویس، خیر است انشاالله، ضمنا من عجله دارم، هر چی می خواهی بگویی خلاصه کن. داریم به قطه 24 نزدیک می شیم.
-بعدش هم که کردستان شلوغ شد و شما را فرستادن آنجا.
-بله، رفتیم و به شهید چمران که آن زمان وزیر دفاع بود، ملحق شدیم، و در پاک سازی پاوه و مریوان و مهاباد و چند شهر دیگر شرکت کردیم. این اولین -تجربه عملی من و اکثر بچه های سپاه در کارهای نظامی بود.
-آنجا ماندگار شدید یا برگشتید تهران؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

نصیحتی از شیخ رجبعلی خیاط


این چرخ خیاطی سینگر را ببینید ؛همه قطعات ریز و درشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد.

می خواهند کوچکترین پیچ هم نشان این کارخانه را داشته باشد .

انسان مؤمن هم ، همه کارهای بزرگ و کوچکش باید نشان خدا را داشته باشد!

                                                           آ شیخ رجبعلی خیاط





۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰