پلاک هفت

تراوشات ذهنی یک بچه حزب اللهی

...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

فرماندهان : شهید مهدی باکری

برای مشاهده در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شهید دکتر مصطفی چمران

برای مشاهده در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید




مرحوم شهید چمران حقاً یک نمونه و مظهرى بود از آن چیزى که انسان دوست میدارد تربیت جوانان ما و دانشگاهیان ما به آن سمت حرکت بکند. بد نیست.
 و حق این شهید عزیز هم ایجاب میکند که چند کلمه‌اى درباره‌ى شهید چمران صحبت کنیم. اولاً این شهید یک دانشمند بود؛ یک فرد برجسته و بسیار خوش‌استعداد بود. خود ایشان براى من تعریف میکرد که در آن دانشگاهى که در کشور ایالات متحده‌ى آمریکا مشغول درسهاى سطوح عالى بوده - آنطور که به ذهنم هست ایشان یکى از دو نفرِ برترینِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب میشده - تعریف میکرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در کارهاى علمى را. یک دانشمند تمام‌عیار بود. آن وقت سطح ایمان عاشقانه‌ى این دانشمند آنچنان بود که نام و نان و مقام و عنوان و آینده‌ى دنیائىِ به ظاهر عاقلانه را رها کرد و رفت در کنار جناب امام موساى صدر در لبنان و مشغول فعالیتهاى جهادى شد؛ آن هم در برهه‌اى که لبنان یکى از تلخترین و خطرناکترین دورانهاى حیات خودش را میگذرانید. ما اینجا در سال 57 مى‌شنیدیم خبرهاى لبنان را. خیابانهاى بیروت سنگربندى شده بود، تحریک صهیونیستها بود، یک عده هم از داخل لبنان کمک میکردند، یک وضعیت عجیب و گریه‌آورى در آنجا حاکم بود، و صحنه هم بسیار شلوغ و مخلوط بود.

 همان وقت یک نوارى از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسید که این اولین رابطه و واسطه‌ى آشنائى ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانى در این نوار بود که توضیح داده بود صحنه‌ى لبنان را که لبنان چه خبر است. براى ما خیلى جالب بود؛ با بینش روشن، نگاه سیاسىِ کاملاً شفاف و فهم عرصه - که توى آن صحنه‌ى شلوغ چه خبر است، کى با کى طرف است، کى‌ها انگیزه دارند که این کشتار درونى در بیروت ادامه داشته باشد - اینها را در ظرف دو ساعت در یک نوارى ایشان پر کرده بود و فرستاده بود، که دست ما هم رسید. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد که نگاه سیاسى و فهم سیاسى و آن چراغ مه‌شکنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است. آنجا جنگید؛ بعد که انقلاب پیروز شد، خودش را رساند اینجا...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بدون شرح

برای مشاهده در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

امام نقی /طرح

برای مشاهده تصویر در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

مذاکره با آمریکا / طرح


 طرح نوشت : سی و چهار سال است که دولتهای گوناگون آمریکا با فهم غلط از ایران و ایرانی، دشمنی‌های گوناگونی را با ما طراحی کرده‌اند. از سال اول پیروزی انقلاب و تشکیل نظام اسلامی، اینها با ما دشمنی کردند؛ در زمینه‌ی امنیت، علیه امنیت ما برنامه‌ریزی کردند؛ حرکات خصمانه انجام دادند؛ علیه تمامیت ارضی ما اقدام کردند؛ از دشمنان ریز و درشت ما در طول سالهای متمادی همیشه حمایت کردند؛ علیه اقتصاد ملی ما فعالیت کردند ؛ از همه‌ی ابزارها علیـه ملت ایران استفاده کردند؛ و در همه‌ی اینها هم بحمد‌الله شکست خوردند؛ بعد از این هم در مقابله‌ی با ملت ایران اگر این دشمنی‌ها را ادامه دهند، شکست خواهند خورد. بنابراین بنده مسئولان آمریکائی‌ را هدایت میکنم؛ اگر دنبال راه عاقلانه میگردند، راه عاقلانه این است که سیاست خود را تصحیح کنند؛ عمل خود را تصحیح کنند و دست از دشمنی با ملت ایران بردارند. آیت الله خامنه ای

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

فرماندهان : شهید احمد کاظمی


برای مشاهده در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

فرماندهان : شهید علی صیاد شیرازی

برای مشاهده در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید



" دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است ازش دور شده ام ."

.........................................................................................................................................
  • بیست ُ یکم فروردین ، سالروز ِ شهادت امیر صیاد شیرازی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شهید چمران

برای مشاهده در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

فرماندهان : حاج کاظم نجفی رستگار

برای مشاهده تصویر در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید


... در کنار سنگ دیگری ایستاد، حاج حسین اسکندر لو! همان طور که به سنگ قبر خیره شده بود، شروع به سخن گفتن کرد:
-من کاظم نجفی رستگار، فرزند علی اصغر هستم. شماره شناسنامه ام 459 است و متولد سوم فروردین سال 1339 در جایی اطراف شهر ری به نام اشرف آباد هستم. پدرم کشاورز بود و مادرم خانه دار. من هم دومین پسر خانواده ای نه نفره هستم. در حال حاضر و انشاالله تا انقلاب مهدی (عج) پاسدار هستم. خوب سوال بعدی. دوباره به سمت قطعه 24 به راه افتادیم. حاج کاظم نگاهی به من کرد. با دیدن هیجان من خنده اش می گرفت.
- حاجی چطور شد وارد سپاه شدی؟
-هیچ طور، امام دستور دادند، ما هم مثل خیلی های دیگه رفتیم پادگان ولی عصر و اسم نوشتیم، بعد هم آموزش نظامی...
معلوم بود که از گفتن اصل جریان طفره می رود؛ ایستادم و کلامش را بریدم:
-نه حاجی، آن خواب را تعریف کن.
اما او نایستاد و قدم زنان از کنارم گذشت.
-کدام خواب؟
-اذیت نکن حاجی، من که از مادرت جریان را شنیدم، می خواهم از زبان خود شما بشنوم.
و به دنبالش دویدم و دوباره پیش رویش ایستادم، نگاه ملتمسانه ام را به چشمانش دوختم. دستی به شا نه ام زد.
-باشه بابا، دل شما بچه بسیجی ها را نمی شه شکست. همان سال 58 بود و خواستم عضو سپاه بشم، اما مادرم موافق نبود، من هم روی حرف ایشان حرفی نمی زدم. یک شب خواب دیدم که مرد سبز پوشی آمد و یک دست لباس سبز نظامی با آرم سپاه به من داد و گفت: بپوش، اینها متعلق به توست. خیلی ترسیده بودم، با سر و صدا از خواب پریدم. حاج خانم بنده خدا هم بیدار شد و برایم آب آورد و جریان را پرسید. در حالی که نمی توانستم جلوی گریه خودم را بگیرم، برایش تعریف کردم. فردا صبح گفت: برو اسمت را بنویس، خیر است انشاالله، ضمنا من عجله دارم، هر چی می خواهی بگویی خلاصه کن. داریم به قطه 24 نزدیک می شیم.
-بعدش هم که کردستان شلوغ شد و شما را فرستادن آنجا.
-بله، رفتیم و به شهید چمران که آن زمان وزیر دفاع بود، ملحق شدیم، و در پاک سازی پاوه و مریوان و مهاباد و چند شهر دیگر شرکت کردیم. این اولین -تجربه عملی من و اکثر بچه های سپاه در کارهای نظامی بود.
-آنجا ماندگار شدید یا برگشتید تهران؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

نصیحتی از شیخ رجبعلی خیاط


این چرخ خیاطی سینگر را ببینید ؛همه قطعات ریز و درشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد.

می خواهند کوچکترین پیچ هم نشان این کارخانه را داشته باشد .

انسان مؤمن هم ، همه کارهای بزرگ و کوچکش باید نشان خدا را داشته باشد!

                                                           آ شیخ رجبعلی خیاط





۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰